| 
 امير حمزه مهرابى السلام عليك يا ابا عبداللّه الحسين(ع) تعدادى از بدنهاى پاره پاره و خون آلود شهيدان در نزديك خيمهگاه رديف شدهاند در حالى كه قطعاتى از اعضاى بدن آنها هنوز در ميدان برجاى مانده است. گروهى ديگر هنوز در ميدان و روى خاكهايى كه با سم اسبان شخم زده شدهاند، افتادهاند. نه فرصت و مجالى فراهم شده و نه كسى باقى مانده است كه جسد پاره پاره يا نيمه جان ياران اباعبداللّه الحسين(ع) را به خارج از محوطه معركه انتقال دهد. اجسادى نيز به دليل از هم پاشيدگى قابل انتقال نيستند. گاهگاهى صداى خرخر گلوهاى بريده و نالههاى دردناك از دور و نزديك شنيده مىشود. اما ديگر اللّه اكبرهاى عباس بگوش نمىرسد. از هم آورد طلبيها و رجزخوانيهاى على اكبر خبرى نيست. على اصغر از بى شيرى و تشنگى بىتابى نمىكند. قاسم آرام گرفته است. عبداللّه چشم و دم فرو بسته است. حسين، خسته، داغ ديده، تنها و بىياور مانده است. كودكان حرم، د يگر طلب آب نمىكنند. با شنيدن هر خبر مرگى، تاب و توان خويش را بيشتر از كف دادهاند. هر يك به گوشهاى از چادر خزيده و زانوى غم در بغل گرفتهاند. همچون بيد بدنشان مىلرزد، گويا در آن بيابان سوزان، سرما بر آنان مستولى گشته است. آيا حسين(ع) زنده باز خواهد گشت؟ آيا دوباره لطافت و صفاى دست مولايشان بر سر يتيمى خويش احساس خواهند كرد؟ همه اهل حرم، داغ از دست دادن پدر و برادر و فرزند خويش را فراموش كردهاند. همه به حسين(ع) مىانديشند. زمين و زمان براى سلامتى او، دست به دعا برداشتها ند. اى شمشيرها چه مىشود كه شما نيز مثل كارد حضرت ابراهيم بر گلوى اسماعيل كند شويد و رگهاى گلوى حسين را نبريد؟  معجزه عاشورايى  اينك امر الهى بر اين قرار گرفته است كه، فتبارك اللّه احسن الخالقين را به عينه، به جن و انس بنماياند. آن دست مريزادى كه خداوند به خويش گفت، براى منكرين اثبات نمايد. خداوند مىخواهد، معجزه ولايت پذيرى بنى آدم را بر ملائك نمايان سازد.تأثير خون، اين درّه نا دره را بر سرنوشت بشر به رخ جهانيان بكشد و حسين به نمايندگى از انسان، اين بار امانت را بر دوش گرفته است... اما ناگهان صداى شيهه ذوالجناح، همه را متوجه خود مىكند و از جا بر مىخيزند. زانوانشان توان و رمقى ديگر مىيابند. نور اميد به خيمهها تابيدن مىگيرد. داغ عزيزان فراموش مىشود. نحر خورشيد  آنچه در برابر ديدگانشان در حال وقوع هست، باور كردنى نيست. زاده رسول خدا(ص)، نيم خيز در گودالى نشسته است. كتفش بر اثر ضربت شمشير زرعه بن شريك، شكافته شده و دهان باز كرده است. عبداللّه، اين كودك امام حسن(ع) كه روى تل ايستاده است تاب ديدن حال عمو را ندارد. به طرف قتلگاه خيز برمىدارد. زينب تلاش مىكند مانع رفتن او به ميدان شود. حسين(ع) از خواهر مىخواهد جلو عبداللّه را بگيرد. اما او خود را از دست عمه مىرهاند و خود را به عمو م ىرساند. دست در گردن مجروح و خونين عمو مىاندازد. مىبيند ابجز بن كعب شمشير به دست به قصد وارد كردن ضربهاى ديگر به حسين(ع) نزديك مىشود. به هنگام فرود آمدن ضربه، دست خود را حايل مىكند. دست كوچكش از شدت ضربه قطع مىشود و از پوست آويزان مىگردد. حسين(ع) برادر زاده را در آغوش مىگيرد. خون از دست قلم شدهاش فوران مىكند. تيرها پشت سر هم بر بدن عمو و برادر زاده اصابت مىكند و عبداللّه پس از لختى در آغوش عمو آرام مىگيرد. حسين(ع) او را بر روى خاك پا به قبله مىخواباند... حسين(ع) همچنان مقاومت مىكند. در حال نشسته نيز با شمشير از خود دفاع مىكند. ظالمى به ناگاه از دور سنگى بر پيشانى مباركش مىكوبد. خون جستن مىكند و بر چهره مبارك جارى مىشود. جلو چشمانش پرده مىشود. پيراهن را بالا مىزند تا خون از چهره پاك كند. حرمله، كه منتظر فرصت است تيرى سه شعبه و زهرآلود به سينه مبارك مىزند. تير سينه را مىشكافد و از پشت شانه خارج مىشود. حسين تلاش مىكند تير را از سينه بيرون بكشد. اما پرههاى تير مانع خروج مىشود. خم مىشود و با زحمت تير را از پشت خارج مىسازد. خون فواره مىزند و صداى حزين در فضا مىپيچد، بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه، ديگر تاب نشستن نيز ندارد. به زمين مىافتد. روبه قبله مىخوابد. برجستگىهاى سطح زمين مانع ديد او مىشوند، ديگر نمىتواند خيمه گاه را ببيند. دلشوره تمام وجودش را فرا مىگيرد، در حال احتضار نيز نگران اهل حرم است، با دستان لرزانش مقدارى خاك را جمع مىكند تا سرش در موضعى بالاتر قرار دهد. با يكى از دو چشم، شبحى از خيمه را مىتواند ببيند، خيالش راحتتر مىشود. لختى نمىگذرد كه سواران عمر سعد به سوى خيمه هجوم مىبرند. ناگهان غيرت اللّه تمام نيرو ى باقيمانده خويش را در توان و صداى خويش جمع مىكند، نيم خيز مىشود و بر سر مهاجمان فرياد مىزند. مهاجمان به خيال اينكه امام هنوز زنده است، سراسيمه از خيمهها دور مىشوند و پا به فرار مىگذارند. حسين بى حال بر زمين مىافتد، اما ميزان خونى كه در هر بازدم به بيرون فوران مىكند كم و كمتر مىشود و فاصله بين نفسها نيز طولانىتر مىشود. شمر بن ذى الجوشن، لشكريان خويش را نهيب مىزند كه «چرا كار حسين را يكسره نمىكنيد؟» سپاهيان از همديگر سبقت مىگيرند و به طرف بدن نيمه جان و بىرمق حسين خيز بر مىدارند. حصين بن تمين، تير به دهان مباركش مىزند. ابو ايوب غنوى، سر نيزه بر حلقوم شريفش مىكوبد. زرعة بن شريك با ضربت شمشير مچ دست او را قطع مىكند. سنان بن انس، با سنگدلى بالاى سر حسين مىآيد و نيزه خود را چندين بار در سينه و گردن او فرو كرده و بيرون مىآورد. عمر سعد،به مردى كه در كنارش ايستاده دستور مىدهد كه، «از اسب پياده شو و برو و حسين را راحت كن». اما خولى بن يزيد، بر او سبقت مىگيرد و با شتاب به سوى حسين مىرود. همين كه مىخواهد سر حسين را جدا كند، رعشهاى بر بدنش مىافتد و پا به فرار مىگذارد. سنان بن انس، مىخواهد كار خولى را پى بگيرد. با قساوت تمام روى سينه امام مىنشيند تا سر از بدن جدا كند. اما چشمان نافذ امام، جرئت اين كار را از او مىگيرد، هراسان بر مىخيزد و از صحنه خارج مىشود. اين بار شمر خود به قتلگاه مىآيد. براى درامان ماندن از تأثير شرم و حياء و يا ترس و دلهره ناشى از چشمان امام، بدن بىرمق حسين(ع) را به پشت برمىگرداند. شمشير را از قفا بر گردن فرزند زهرا(س) مىگذارد و مثل اره بر گردن مىكشد. لايه اوليه پوست گردن را مىشك افد. ولى هرچه بر گردن مىكشد، نمىبرد. روى زانوها مىنشيندو با دو دست، دو طرف شمشير را مىگيرد و فشار مىدهد از شدت فشار استخوان گردن را مىشكند و با كشيدن سر، پوست و گوشت باقى مانده را از بدن جدا مىكند. هلال بن نافع، از سپاهيان عمرسعد مىگويد: خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد و سيلعم الذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون  پىنوشتها: منبع: مجله پاسدار اسلام ، شماره 290 بهمن 84 | 

